ویلیام



راستش من در مورد آموزش نویسندگی یه مطلب از امیرخانی تو کتاب سرلوحه‌هاش خوندم که جالب بود، تو طاقچه بی‌نهایت می‌تونین الکترونیکی‌ش رو گیر بیارین. دو سه بخش از کتاب که حدود سی چهل صفحه (ده درصد کتاب) در مورد داستان‌نویسیه که مطالب خوبی (با اینکه نظر خود امیرخانیه، ولی منطقیه) داره و در مورد کلاس داستان‌نویسی و این‌جور چیزها حرف زده.(لینک)

 

یه آموزش داستان‌نویسی آقای محمدرضا سرشار داره اگه بشناسیدشون، و این آموزش تو مرکز آموزش مجازی دانشگاهیان هست و با اینکه ماهیت عملی نداره، ولی از لحاظ آشنایی کلی با مبانی نویسندگی خوبه، و چقدر صدای خوبی داره آقای سرشار.(لینک)

 

بعدی! یه مجموعه‌ای از شبکه‌ی چهار، در سالیان قدیم پخش می‌شد به اسم "درس‌های سینما" که بخش فیلمنامه‌نویسی‌شو آقای عقیقی(نویسنده‌ی فیلمنامه‌ی شب‌های روشن که کارگردانش موتمن‌ه) درس داده(لینک). بخش از اعظمی از تدریسشون منطبق بر دو کتابه که خودشون تو ویدئوها میگن و یکی از اون کتاب‌ها کتاب داستان» از رابرت مک‌کی‌ه(الکترونیکی پیدا نکردم، لینک) که واقعاً دل‌انگیزه این کتاب. البته این بند واسه فیلمنامه نویسیه ولی بحث شخصیت و پی‌رنگ و پرده و اینا فرقی نداره با داستان.

 

بعدی! نمایشنامه! یه کتاب هست از جناب نوئل گرگ، نمایشنامه‌نویس انگلیسی، اسم کتاب هست راهنمای عملی نمایشنامه نویسی»(لینک) و این کتاب کاملا عملیه، یعنی یه مشت تمرین داره و واقعاً لذت‌بخشه.

 

بعدی! (البته با ادای احترام به دوست عزیزم) جناب آقای عباس معروفی یه سری ویدئوی آموزشی تو یوتیوب دارن که با توجه به اینکه نویسنده خیلی خوبی هستن به نظر میاد دیدن اونا خالی از لطف نباشه.(لینک).

 

بعدی؟ خوبه دیگه. همین الان هم یکی از دوستان پیام فرستاد که پول لازم داره، دوست که چه عرض کنم، هر ماه این پیام رو می‌فرسته، به همین سوی چراغ مودم قسم.


دانشکده بود. راهرو شلوغ بود و همه‌ی کلاس‌ها پر بود و همه حرف می‌زدند. تا به خودم آمدم پیش محسن و صادق و مریم و زهرا و بچه‌ها بودم. قیافه‌ی محسن اصلا برایم آشنا نبود ولی محسن بود. کمی دقت کردم دیدم خیلی خوب لباس پوشیده و خیلی هم خوب حرف می‌زند. هیچکس با من حرف نمی‌زد و انگار من روح یا شلغم بودم. کمی که کلاس‌ها را با بچه‌ها گشتیم و ارائه پروژه‌ها را دیدیم یک دفعه دیدم توجه همه به من است و بدون آنکه از من پرسیده باشند تو این مدت کدوم دختر رو دوست داشتی؟» توقع داشتند که جواب بدهم و من سعی می‌کردم بخندم و پایین را نگاه کنم.

شاید شما محسن را نشناسید ولی بچه‌ها او را خوب می‌شناختند. با هر دختری که می‌توانست گرم می‌گرفت و شاید با هفت یا هشت نفرشان خیلی صمیمی بود. خیلی قیافه‌ی فوتوژنیکی داشت محسن.

بعد که من پایین را داشتم نگاه می‌کردم همان سوال از محسن پرسیده شد. محسن به مریم اشاره کرد و گفت تو از اول تو قلب من بودی و خیلی کم‌حرفی» و من که دهانم به قواره‌ی آبشار نیاگارا باز شده بود صورت مریم رو نگاه کردم که داشت ریز می‌خندید و می‌گفت من هم». بعد می‌خواستم داد بزنم که این؟ با محسن؟ این کثافت؟ چرا؟ نه. خدایا».


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود جدیدترین سریال های کره ای با بهترین کیفیت حلقه صالحین حضرت ابوذر(ع) گنجینه ی آموزه های مذهبی مجله آموزشی لرن پارسی هنرانه لشکر خراسانی خرید ووچر پرفکت مانی خلاصه کتاب روانشناسی پرورشی نوین دکتر سیف قهوه گانودرما پلاک یک ، مرجع تجربیات و تحقیقات دیجیتال من